پسرمون فرشته هست
بعد از مرخص شدن از بیمارستان
چند روز پیش من و دایی امیرم ساعت 4 بعد از ظهر (نوزدهم تیر سال 1392)یعنی روز اول ماه مبارک رمضان رفتیم موتور سواری که من داشتم با داییم صحبت میکردم دایمم باسرعت رانندگی میکرد حواسش پرت شد و ما با یک ماشین تصادف کردیم من از موتور پرت شدم خوردم به ماشین و شیشه ماشین شکست و من وداییم زخمی شدیم رفتیم بیمارستان و کلی همه رو ترسوندیمو نگرانشون کردیم این عکس هم وقتی هست که تازه از بیمارستان مرخص شده بودم و از بس گریه کرده بودم چشمام به زور باز میشد.خدارو شکر به خیر گذشت... ...
نویسنده :
عمه-آبجی سارا
0:02
ی گوشه ایستاده بودی و مشغول بلال خوردن
1روز بعد از تصادف خداروشکر خیلی بهترم
اینم دستم که شیشه برید و 6 تا بخیه خورد
اینم از گردنم که 11 تا بخیه خورد
اینم محمد حسین پسر عمه فاطمه(عکسهای چادگان)
اینجا با عمه نصرت وعمه فاطمه و عمه مریم و مامان جون اومدیم چادگان خیلی خوش گذشت ...
نویسنده :
عمه-آبجی سارا
18:35
فدای خنده هاتم
..
الهی قربونش برم که اذیت کردن هاشم خوبه با دختر عمه ها وپسر عمه فاطمه اش سیب رو تو سیخ کردند و گفت میخوام کباب بپزم ...
نویسنده :
عمه-آبجی سارا
18:27